اینجا چراغی روشن است

دچار باید شد ....دچار یعنی عاشق......وفکر کن چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار ابی دریای بیکران باشد (سهراب سپهری)

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 117
بازدید کل : 5679
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



دنیای بدون عشق

 

نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یاد سهراب بخیر ...

 

 آن سپهری که تا لحظه خاموشی گفت: باورت گر بشود گرد نشود حرفی نیست ؛ اما نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست ...

نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آخرش تنهایی


آنکه دستش را اینقدر محكم گرفته ای ...دیروز عاشق من بود !دستانت را خسته نكن ...محكم یا آرام ...فردا تو هم تنهایی ... !

نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا دلم باز امشب گرفته.....

 

خدایا دلم باز امشب گرفته..

 

بیا تا کمی با تو صبحت کنم.

 

    بیا تا دل کوچکم را

 

خدایا با تو قسمت کنم....

 

خدایا بیا پشت ان پنجره..

 

که وا می شود رو به سوی دلم..

 

بیا پرده ها را کنار بزن...

 

که نورت بتابد به روی دلم...

 

خدایا کمک کن.

 

که پروانه شعر من جان بگیرد...

 

      کمی هم به فکر دلم باش....

 

  مبادا بمیرد.

 

خدایا دلم را

 

که هر شب نفس می کشد در هوایت

 

اگر چه شکسته....

                 "  شبی می فرستم برایت"

نويسنده: پرستو تاريخ: شنبه 4 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلتنگی..

دلتنگی
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترین تلنگری میشكند
دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم
كاش می شد پرواز كنم
پروازی بی انتها تا رسیدن به ابدییت...................
كاش می شد
در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا كنم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
بغض كهنه ای گلویم را میفشارد
به گوشهای پناه میبرم
كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند

نويسنده: پرستو تاريخ: شنبه 4 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مادر

 

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟

خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟

 


ادامه مطلب
نويسنده: پرستو تاريخ: پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جملات پند آموز

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک میریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


کاش در کتاب قطور زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی , نه حاشیه ای فراموش شدنی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آن کس که می‌‌گرید فقط یک درد دارد و به خاطر آن یک درد می‌‌گرید،اما آنکه می‌‌خندد هزار درد دارد و نمیداند برای کدام درد بگرید و می‌‌خندد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


همه اشياء داراي قيمت هستند و اين تنها انسان است كه داراي حرمت و منزلت است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

راستگويى تو را نجات مى دهد گرچه از آن بيمناك باشى ، و دروغ تو را هلاك مى سازد گرچه از آن احساس ايمنى كنى

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آنجا كه عشق، حضوري نيرومند داشته باشد، دلشوره و نوميدي و ترس از ميان مي‌رود.
لئو بوسكاليا

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

وقتی از دست دادن عادت میشود دیگر بدست آوردن هم آرزو نمیشود

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


چنانچه تعداد دشمنانتان بيشتر از دوستانتان است ،‌ بدانيد مشكل در وجود خود شماست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


ما آمده ایم كه زندگی كنیم تا قیمت پیدا كنیم، نه به هر قیمتی زندگی كنیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


وقتی‌ تنهائیم، دنبال دوست میگردیم. پیدایش که کردیم، دنبال عیب‌هایش میگردیم. وقتی‌ که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش میگردیم، و همچنان تنها میمانیم. هیچ چیز آسانتر از قلب نمیشکند (جان ٔپل سارتر

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مردم سه دسته اند. يا نوكر پول ،‌ يا رفيق پول ،‌ يا ارباب پول

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


یک فرد باهوش یک مشکل را حل می‌کند اما یک فرد خردمند از رودررو شدن با آن دوری می‌کند
-- آلبرت انشتین

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است
-- جان اولیورهاینر

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


زننده ترین حیواناتی که من تا کنون دیده ام چاپلوسانند، آنها از دوست داشتن سر در نمی آورند و فقط تقلید عاشق شدن را می کنند
 زرتشت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


به یادتان میاورم که زیباترین منش ادمی محبت اوست
-- کوروش بزرگ

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


گل سرخ فقط برای کسی که می خواهد آن را بچیند خار دارد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

آدمی را امتحان به کردار باید کرد نه به گفتار ،چه بیشتر مردم زشت کردار و نیکو گفتارند.
فیثاغورث

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای تا ابد ماندن بايد رفت ... گاهی به قلب کسی ... گاهی از قلب کسی

 

 

نويسنده: پرستو تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

 یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود

 

فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او

 

پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

 

بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای

 

وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی

 

دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

 

من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم

 

این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم

 

در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی

 

من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم


صد چو لیلا کشته در راهت کنم

نويسنده: پرستو تاريخ: جمعه 26 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدایا

 

خدایا ! سرد این پایین، از اون بالا تماشا کن

اگر میشه فقط گاهی، بیا دست منو ها کن!

خدایا! سرد این پایین، ببین دستامو، می لرزه

دیگه حتی همه دنیا، به این دوری نمی ارزه!

تو اون بالا من این پایین،دو تاییمون چرا تنها؟

اگر لیلی دلش گیره! بگو مجنون چرا تنها؟!

بگو گاهی که دلتنگم، از اون بالا تو می بینی

بگو گاهی که غمگینم، تو هم دلتنگ و غمگینی

خدایا! من دلم قرصه، کسی غیر از تو با من نیست

خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست!

کسی این جا نمی بینه، که دنیا زیر چشماته!

یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته

فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم!

که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم

خدایا! وقت برگشتن، یکم با من مدارا کن

شنیدم گرمه آغوشت، اگر میشه مرا جا کن!

نويسنده: پرستو تاريخ: یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بازم در مورد عشق

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.


 

 


 

عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است


 

 


 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز  روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.


 

 


عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.

 

نويسنده: پرستو تاريخ: دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خداحافظ

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن

ببین هم گریه هام از شب چه زندونی برام ساختن

خداحافظ گل پونه گل تنهای بی خونه

لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمیشونه

یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند

یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند

تواین شبهای تو در تو خداحافظ گل شببو

هنوز اوار تنهایی داره میباره از هر سو

خداحافظ گل مریم گل مظلوم پردردم

نشد با این تن زخمی به اغوش تو برگردم

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شب غم بارون رو بردارم

نمیدونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

تو که بیدار بیداری بگو از شب چی میدونی

تو این رویای سردرگم خداحافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه که بارونی نمیتونه

طلسم بغض رو برداره از این پاییز دیوونه

نويسنده: پرستو تاريخ: دو شنبه 11 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

رازعشق شقایق

رازعشق شقایق  

Iran Eshgh Group !
 
 
شقایق گفت  با خنده ؛ نه تب دارم ، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش ، حدیث دیگری دارم 
گلی بودم به صحرایی ، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز ، نشان عشق و شیدایی

 
Iran Eshgh Group !
 
یکی از روزهایی ، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت ، تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده ، تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته ، به پایش خار بنشسته

 

 

 
Iran Eshgh Group !
 
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت : شنیدم ، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود ، اما طبیبان گفته بودندش
 

 

 
 
اگر یک شاخه گل آرد ، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را ، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش ، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می گفت ، بسی کوه و بیابان را

 
بسی صحرای سوزان را ، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده ، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید ، شتابان شد به سوی من

Iran Eshgh Group !
 
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می رفت ، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می کرد ، پس از چندی

 

 

 
 
هوا چون کوره آتش ، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت : چه باید کرد؟
 
 
در این صحرا که آبی نیست
به جانم ، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم ، هرگز دوایی نیست

40.gif40.gif40.gif
 
واز این گل که جایی نیست ، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را ، چنان می رفت و
من در دست او بودم ، و حالا من تمام هست او بودم

 

 

 
Iran Eshgh Group !
 
دلم می سوخت ، اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب ، نسیمی در بیابان کو ؟

 

 

 
 
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد ، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد ، کمی اندیشه کرد ، آنگه
 

 

 
 
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت ، زهم بشکافت
 
 
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود ، با غم رو به رو می کرد
 

 

 
 
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب ، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل ، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل

 

 

 
Iran Eshgh Group !
 
و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد

نويسنده: پرستو تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تصویر عشق

یه روز تو دفتر دلم تصویر عشقو کشیدم
 
تو خلوت سرد تنم یه رد پایی کشیدم
 
درست مث یه همسفر تو قصه ها می دیدمش
 
آخه توی دفتر عشق یه رنگ خوب کشیدمش
 
اما نمیدونم چی شد سیاهی دورش حلقه زد
 
از توی نقشه دلم چه بی خبر پر زد و رفت
 
آخه مگه نمیدونست قلبشو قرمز کشیدم؟
 
دیگه توی دفتر دل تصویر عشق رو ندیدم
 
کنار عکسش خودمو با چشم گریون کشیدم
 
 
 
 
چه روز دلخراشی وقتی خواستی جدا شی
 
قلبمو دادم دستت که عمری داشته باشی
 
ولی زدی شکستیش بدون هیچ بهونه
 
عزیزم دلت از سنگه، تو خاطرم میمونه
 
 
آخه چرا منو تنها گذاشتی منو با گریه هام جا گذاشتی
 
همش فکر می کنم شاید از اول منو حتی یه لحظه دوست نداشتی
 
منو یه قلب داغون،منو چشمای گریون
 
من عاشق تو قلبت، بودم دو روزی مهمون
 
منو هوای ابری ،منو بارون پاییز
 
منو روزای بی تو ،یه قصه غم انگیز
 
 
نیلوفرانه تا آخرین نفس دوستت دارم دیوونه

نويسنده: پرستو تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشق خسته

 گاه می اندیشم خبر مرگ مرا چه کسی به تو خواهد گفت

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی تو را ای کاش می دیدم

شانه بالا زدنت را و تکان دادن دستت را مهم نیست زیاد

و تکان دادن سر که عجب عاقبت مرد ٬ افسوس

ای کاش می دیدم

من به خود می گویم    چه کسی باور خواهد کرد

جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد.

 

 

ای کاش میدانستم اولین کسی که بعد از مرگم

برایم اشک میریزد کیست ؟

و کاش میدانستم اولین  کسی که بعد از مرگم

فراموشم میکند کیست ؟

 

 

تو را دوست دارم با تمام اشتیاقی که در غمهای کهنه ام

به امانت مانده ٬ با تمام ایمان و کودکی ام تو را دوست دارم

با عشقی که گمان می رفت .

 

 

همیشه عکس نازت رو به رویم

نگاه  تو  دلیل جست  و جویم

چرا باید تمام حرفهایم را

بدون تو به تصویرت بگویم .

 

 

 

تو را با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی

  با او می رفتی وسرا پا غرق او بودی

 نگاهت کردم و بر من چو بیگانه نظر کردی

 شکستی عهد دیرین رو گذر کردی

 نگاهت را نمی بخشم .

کاشکی می شد یواشکی عوض کنیم قلبمونو

یا که می شد یواشکی بهم بدیم دستامونو

کاشکی می شد یواشکی  نگاه کنی توی چشام

تا بدونی عزیزم خاطرتو خیلی میخوام

 

 

سکوتم را به باران هدیه کردم

تمام زندگی را گریه کردم

نبودی در فراق شانه هایت

به هر خاکی رسیدم تکیه کردم .

 

گفتم تو را ببخشم گفتی که بیگناهم

گفتم چرا برایت بیگانه شد نگاهم

در روزهای سخت همواره با تو بودم

با من چرا نماندی در این شب سیاهم

 

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

 می رسد روزی که بی من لحظه هارو سر کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

خاطرات کهنه ام را مو به مو ازبر کنی

 

 

نويسنده: پرستو تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 


نويسنده: پرستو تاريخ: یک شنبه 10 بهمن 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سارا...

 

 

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

برگرفته ازloveing.loxblog.com

 

نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زود قضاوت کردن...

 

 

 

بگذار فردا برسد  می شنوی         دیروز غروب عاشقی خود را کشت

 


ادامه مطلب
نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک داستانک بسیار گشنگ

مردی دیروقت ، خسته از ار به خانه بازگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
سلام بابا می توانم یک سئوال از شما بپرسم ؟
بله حتماً! چه سئوالی ؟
بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد ! چرا چنین سئوالی میکنی ؟
فقط می خواهم بدانم!
اگر لازم است بدانی ، بسیار خوب! می گویم : 20 دلار!
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید . بعد به مرد نگاه کرد و گفت : می شود 10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر منظورت برای پرسیدن این سئوال فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملاً در اشتباهی ، سریع به اتاقت برگرد و به این فکر کن که چرا اینقدر خود خواه هستی ؟ من هر روز سخت کار می کنم ، و وقتی برای چنین رفتار های کودکانه ای ندارم!
پسرک آرام به اتاقش رفت و در را بست .
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد : چطور بخودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند ؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و با خود فکر کرد شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است . شاید واقعاً چیزی بوده که او برای خرید آن به 10 دلار نیاز داشته است. بخصوص آنکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از او پول در خواست کند .
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد .
خوابی پسرم ؟
نه پدر بیدارم !
من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کردم . امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ی ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم . بیا این 10 دلاری که خواسته بودی!
پسر کوچولو نشست . خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش پول داشته ، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با اینکه خودت پول داشتی دوباره چرا درخواست پول کردی ؟
پسرک پاسخ داد : برای اینکه پولم کافی نبود . ولی حالا من 20 دلار پول دارم . آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید ؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم

loveing.loxblog.com

 

نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستانك عشقولانه(چرا دوسم داري؟)

 

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:

- چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟

- دلیلشو نمیدونم …اما واقعا” دوست دارم

- تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟

- من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

- ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

- باشه.. باشه! میگم… چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت...

- دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت. پسر نامه ای رو کنارش گذاشت

 

 

 

با این مضمون:

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه می تونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

 

 

 

 

 


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه! معلومه که نه!!    پس من هنوز هم عاشقتم........................

 

 

 loveing.loxblog.com

 

نويسنده: پرستو تاريخ: چهار شنبه 29 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هديه اي براي عشق

به تو تقديم ميکنم تمام احساسات دورنم را که مشتاقانه تو را طلب ميکنند.



به تو تقديم ميکنم لحظه لحظه هاي دلتنگي ام را که به وسعت تمام روزهايي



است که بي تو سرکردم.

 


وبه تو تقديم ميکنم عشق را که در تپشهاي قلبم و دراشتياق چشمان هميشه



منتظرم يافتم.



اين ارزشمندترين هديه من به توست   گوشه اي از قلبت پناهش ده وبا

 

 

خورشيد مهرباني ات نگهبانش باش. هميشه در خاطرم خواهي ماند.

 

نويسنده: پرستو تاريخ: سه شنبه 24 دی 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ
زندگی را تو بساز...نه بدان ساز که سازند و پذیزی بی حرف...زندگی یعنی جنگ...تو بجنگ

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to parastoo.m622.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com