گاه می اندیشم خبر مرگ مرا چه کسی به تو خواهد گفت
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی تو را ای کاش می دیدم
شانه بالا زدنت را و تکان دادن دستت را مهم نیست زیاد
و تکان دادن سر که عجب عاقبت مرد ٬ افسوس
ای کاش می دیدم
من به خود می گویم چه کسی باور خواهد کرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد.
ای کاش میدانستم اولین کسی که بعد از مرگم
برایم اشک میریزد کیست ؟
و کاش میدانستم اولین کسی که بعد از مرگم
فراموشم میکند کیست ؟
تو را دوست دارم با تمام اشتیاقی که در غمهای کهنه ام
به امانت مانده ٬ با تمام ایمان و کودکی ام تو را دوست دارم
با عشقی که گمان می رفت .
همیشه عکس نازت رو به رویم
نگاه تو دلیل جست و جویم
چرا باید تمام حرفهایم را
بدون تو به تصویرت بگویم .
تو را با دیگری دیدم که گرم گفتگو بودی
با او می رفتی وسرا پا غرق او بودی
نگاهت کردم و بر من چو بیگانه نظر کردی
شکستی عهد دیرین رو گذر کردی
نگاهت را نمی بخشم .
کاشکی می شد یواشکی عوض کنیم قلبمونو
یا که می شد یواشکی بهم بدیم دستامونو
کاشکی می شد یواشکی نگاه کنی توی چشام
تا بدونی عزیزم خاطرتو خیلی میخوام
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانه هایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم .
گفتم تو را ببخشم گفتی که بیگناهم
گفتم چرا برایت بیگانه شد نگاهم
در روزهای سخت همواره با تو بودم
با من چرا نماندی در این شب سیاهم
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که بی من لحظه هارو سر کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
خاطرات کهنه ام را مو به مو ازبر کنی

|